گل پسرا
مهدی تازه داشت حرف می زد . از اونجائیکه به حیوانات علاقه ی خاصی داره اسماشونو خوب یاد می گرفت . رفته بودیم جلفا . امامزاده سید محمد . یه گوشه ی اونجا قصال خونه بود . یه طرفش هم چند تا گوسفند نگه داشته بودن . نی نی آ تا گوسفندارو دیدن بست واستادن اونجا و محو تماشا شدن . بابائی نی نی آ هم واستاده پیشمون من : پسرم ، این اسمش چیه ؟ ( مثلا می خوام استعداد بچه مو نشون بدم ) مهدی : بابائی . من : بابائی نی نی آ : اطرافیان : خب بچه م منظورش همون ببئی بود دیگه
نظرات شما عزیزان:
zahra
ساعت15:35---26 تير 1391