گل پسرا
کلی توو ماشین موندن و حوصله شون سر رفته مهیار وسط جاده : بابااااااااا من جیش دارم بیچاره بابامون زود می زنه کنار ، پیاده می شه ، شلوار مهیار و در میاره و منتظر می ایسته بابای نی نی آ : پسرم زود باش آخه مهیار : بابامون : مهدی می خوابه و بعد یک ساعت بیدار میشه مهدی وسط بیابون : ماماااان ، من بستنی می خوام من : برسیم شهر ، چشم مهدی : من : بعد می خوابه و بعد یک ساعت بیدار میشه دوباره یک خواسته و ... هوا تاریک شده . بابای نی نی آ داره پارکینگ رو مرتب می کنه . ازش خاستم تا شیلنگ بندازه بالکن رو بشورم خلاصه خم شدم مشغول شستنم و بابامون هم سرش به کارش گرمه کارم که تموم می شه دست می برم به در که برم خونه در بسته ست نی نی آ رو صدا می کنم خبری نیست خلاصه بابای نی نی آ میاد و در و برام باز می کنه نی نی آ نه خونه هستن و نه حیاط بابامون می ره سمت پشت بوم دنبالشون بگرده که تلفن زنگ می خوره من : مامانی نی نی آ : نی نی آ کجان ؟ من : در و به روم بستن و رفتن مامانی نی نی آ : اومدن اینجا من : بابای نی نی آ : بابایی واسطه گر : مهیار از مهد برگشته و قرار شده یک ساعت دیگه مهدی رو از کلاس زبان با یه سرویس دیگه بفرستن ساعت بیست دقیقه از وقتی که مهدی باید برسه گذشته با راننده سرویس تماس گرفتم من : خانوم فلانی مهدی چرا دیر کرده ؟ سرویس : خانوم آوردنش ، شما خونه نبودید من : خانوم من خونه م سرویس : ولی هر چی در زدن نبودید مهدی الان توو محوطه هستش من : از پنجره حیاط رو نگاه می کنم ، صداش می کنم ... خبری نیست مهیار رو می ذارم خونه و تندی از خونه می زنم بیرون و مسیر خونه مامانی نی نی آ رو پیش می گیرم تا وارد محوطه میشم می بینم بله آقا سوار بر دوچرخه بچه همسایه داره بازی می کنه مهدی با دیدن من من با دیدن مهدی از یه طرف راننده بیچاره که آوردتش می رسه راننده : من : مهدی : ندارم
زووووووووووود
خانوم فلانی تورو خدا ببخشید ازش پرسیدم خونتون کجاس اینجا رو نشون داد
آخه می خواستم بیام خونه مامانی