گل پسرا
مهدی با مامانیش رفتن دکتر به گفته مامانی ، موقع برگشتن عین زنها جلو تک تک مغازه ها می ایستاده و تماشا می کرده مامانی میگه من اصلا متوجه ویترین مغازه نبودم که مهدی گفت : مهدی : یه چکمه که ساقش تا سقف بوده صبح خواب بودم که مامانی نی نی آ اومد و بچه ها در و براش باز کردن . نیمه بیدار بودم ، شنیدم مامانی میگه : مامانی نی نی آ : مامان خوابیده ؟ مهدی : آره مامانی نی نی آ : برو بوسش کن بیدار شه مهدی : نخیر ، با پاتم می زنم دماغش خون بیاد شبه ، دراز کشیدم کنارش ... مهیار : من : چند دقیقه بعد مهیار : من : مهیار : پس برام یه چیزی بخر دیگه من : مامانی ، پات ِ بزرگو ببین !!!
مامان من چقد تو رو دوست دارم
مامان ، آخه من تو رو چقد دوس دارم
پسرم منم تو رو خیلی دوس دارم