گل پسرا
داریم از خونه مادر جون نی نی آ برمی گردیم خونه مهدی : بابا کجا می ریم ؟ بابای نی نی آ : خونمون مهدی : بابا شِرا ؟ بریم پارک دیگه مهیار : بابا می ریم پارک ؟ من : نه مهدی : بابا بریم پارک ... بریم پارک بابامون برای در امان موندن مخش ... بابای نی نی آ : حالا بذار ببینیم چی میشه مهدی : ما : رفتن توو حیاط بازی کنن . از پنجره نگاه کردم ببینم چیکار می کنن . دیدم هرکدوم یه چوب برداشتن می کنن توو آب می کشن رو زمین ... من : چیکار دارین می کنین ؟ مهدی : دارم قاشی ( نقاشی ) می کشم من : حالا عصر همون روز خاله اینا رفتن خونه مامانی نی نی آ . نی نی آ موندن پیش باباشون ، منم رفتم خونه مامانی نی نی آ . بعد از یه ساعت مهدی اومده . دخترخاله م : مهدی ، با بابات اومدی ؟ مهدی : دخترخاله م : خاله م اینا از تهران اومدن . دعوتشون کردم ناهار . دختر خاله م یه کم بی حال هستش . رفته اتاق نی نی آ روی تخت مهیار دراز کشیده . مهیار یه بالش برده گذاشته زیر سرش ، یه چادر هم کشیده روش . حالا بماند که چادر مال ِ خاله م بود و مهیار اصرار داشت که مالِ خودمونه . خلاصه از اتاق اومده بیرون و بعد چند دقیقه دوباره برگشته اتاق . دختر خاله م میگه : اومد توو دید من بیدارم . قیافه گرفت و داد زد : مهیار : دختر خاله م : بعد هم از اتاق اومده بیرون ، می بینم داره درو می بنده . من : مهیار ، نبند . مهیار : می بندم فاطمه نیاد ، تنبیه ش کردم . من : عین خودم حرف می زنه !!! خُجا : کجا مَن کَن عَبوت : مرد عنکبوتی آستِمان : ساختمان آخا : آقا تنخایی : تنهایی نی نی آ دارن با باباشون قایم باشک بازی می کنن . منم دارم با کامپیوتر وَر می رم . بابامون اومده پیش من یه دقیقه از نی نی آ غافل شده . مهیار اومده واستاده هِی غر می زنه . من : چی می گی پسرم ؟ مهیار : بابا می گم . بابا ، می خوای بریم گم بشیم ؟ ( یعنی همون قایم بشیم ) من و بابای نی نی آ : داشتم با بابای نی نی آ درباره ی دانشگاه رفتنم صحبت می کردم . بچه ها هم کنار ما هستن و دارن از سر و کول باباشون بالا می رن . بابامون خاست آرومشون کنه . بابای نی نی آ : مهدی ، مامان دکتر بشه یا مهندس ؟ مهدی : من : بابای نی نی آ : دکتر ِ چی ؟ مهدی : من و بابامون :
می ریم پارک ... بابا بگو پارک ، بگو ، بابا بگو پارک دیگه
تنخایی اومدم . دیوار ( یعنی از کنار دیوار )
نخوابیدی ؟ نگفتم بخواب ؟ پسر ِ بد ! صدات نیاد ، خفه شو بخواب .
فاطمه نه ، خاله فاطمه !
دکتر
اعصاب